برای هر انسان دو زاویه دید متصورم.
یکی که در حال زیستن با آن است و دیگری دقیقا وجهی است که از نظرش غایب است.
زاویه دوم حادث است. بهترین مثالش مولاناست در مواجهه با شمس.
رسیدن به دومی ممکن نیست.
به راحتی متبلور نمی شود.
اکثرا میمیریم بی آنکه این وجه را دیده باشیم.
عشق هم برای من اینگونه بود.
گویی وجود مرا از شرق اندیشه ام بلند کرد و با تمام قدرت بر غرب آن کوبید
و آن من قبلی ازهم پاشید. منهدم شد.
مجرایی جدید بوجود آورد که هیچ گونه وجه مشابهی با قبلش ندارد
و من هنوز حیران این دنیای جدیدم.
پ.ن: قیاس عشقم با مولانا مع الفارق است و تنها به جهت تفهیم مطلب بود.
درباره این سایت